حر بن یزید ریاحی
فتح خون
شعر
حر بن یزید ریاحی
در نخستین لحظاتى که خورشید به کربلا مى نگرد و دشت را زیر نگاه خویش دارد، در اردوگاه دشمن ، آمادگى براى حمله به چشم مى خورد، منتظر فرمان حمله اند، گاه گاهى در میدان ، جولانى مى دهند و گرد و غبارى برمى انگیزند تا با ایجاد رعب و وحشت ، در روحیه حسین و یارانش ، تزلزل ایجاد کنند. در همین اثنا، وجدانى بیدار مى شود و ابرهاى تیره ، از آسمان اندیشه یک فرمانده کنار مى رود و تولدى دیگر محقق مى شود و آن ، وجدان بیدار« حرّ ریاحى» است . حـرّ که در اردوگاه دشمن است و فرماندهى یک واحد هزار نفرى از سپاه کوفه را به عهده دارد، درگیر کارزار سختى است و نبردى پرشور در درونش برپاست . میدان این نبرد دشوار و مردافکن ، در درون اوست .از یک سو حسین را مى شناسد و راه و هدفش را و بر « حق » بودنش را و از سوى دیگر، عمق فاجعه اى را که مى خواهد به وجود آید، لمس مى کند و زشتى دست آلودن به خون پاک حسین و یارانش را باور دارد و در دل ، تنفرى شدید از ابن زیاد و یزید و کارهاشان.به یاد سخن آموزگار قرآن خود مى افتد که سالها پیش در گوش حرّ خوانده بود: « هرگاه بین دو کار، مردّد شدى و تشخیص حق بر تو دشوار گشت و وسیله اى براى سنجش آن نداشتى ، ببین ، هر کدام از آن دو به تو سود مادى نمى رساند، حق همانست.»
این شناخت ، فِلِشى بود که حرّ را به سوى جبهه حسین راه مى نمود.
تصمیم مى گیرد که به گروه هواداران حسین بپیوندد و در کنار اصحاب انقلابى و آزاده حسین ، که هر کدام سمبل افتخار و شرف اند، قرار گیرد و از مرز پوچى و هیچى گذشته ، به «حقیقت » بپیوندد. رو در روى سپاه کوفه مى ایستد و مى گوید: «اى کوفیان ،ننگ و نفرین بر شما و مادرانتان ، این بنده شایسته خدا را دعوت نمودید و آنگاه که به سوى شما آمد، پیمانها را از یاد بردید و محاصره اش کردید و سرزمین پهناور خدا را بر او تنگ ساختید که خود و خاندانش جایگاه امنى نداشته باشند و اینک در دست شما همچون اسیران ، گرفتار است و از نوشیدن آب فرات که حتى حیوانات این صحرا آزادانه از آن مى نوشند محرومش ساختید، چه بدرفتارى داشتید با ذریّه پیامبر خداى ، در قیامت سیرابتان نکند...». سپاه کوفه شنیدن این سخنان را که همچون تازیانه بر روحشان مى نشیند و عذابشان مى کند، تاب نمى آورند، با پستى و دنائت تمام ، به سویش باران تیر مى بارند. و حرّ در حال حمله ، این حماسه را بر زبان فریاد مى کند:
«من ، حرّ و زاده ی حرّم ، دلاور و شجاعم ، نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم و نه هراسى از شمشیرهاتان ، مى ایستم و به خداى سوگند! تا نکشم کشته نمى شوم و پیش مى روم و باز نمى گردم ، ضربتى مى زنم که دو نیمتان کند و هرگز از نبرد با شما این سپاه پست و فرومایه دست برنخواهم داشت ...».
گزارشی از عاشورای سال61 هجری ، جواد محدثی
چهره ی «حرّ» در میان چهره های بزرگ تاریخ اسلام ، چهره ای است کاملاً مشخص و مستقل و مجزّّا ، و
داستانش داستان بسیار زیبایی است.
مردی است که فاصله ی جنایت تا خدمت ، فاصله ی آلت فعل بودن یزید تا صحابی حسین(ع) شدن و فاصله ی شرارت تا شهادت را ، در یک نیمروز و با یک « انتخاب » تعیین کرده و طی کرده است!
این
مرد در صبح عاشورا یکی از افسران ارتش یزید است و بعد از چند ساعت یکی از
قربانیان بزرگ و به نام صف امام حسین (ع) است و یکی از عزیزترین یاران او
.فاصله ای چنین عظیم را در فرصتی یک ساعته یا دو ساعته چگونه طی کرد ؟
آیا عقاید فلسفی اش در اثر مطالعه یا تلقین تغییر کرد؟
آیا بینش اعتقادی مذهبی اش تغییر کرد ؟
آیا احکام فقهی یی که بدان ها عمل می کرد تغییر کرد؟
هرگز ، در «حرّ» روز عاشورا و «حرّ» روز تاسوعا هیچ تغییری رخ نداد ، جز تغییر رهبری.
در این دگرگونی عظیم ، تنها و تنها ، رهبری است که
تغییر کرده است ، و این تغییر رهبری است که فرد جنایتکار را برکشیده و تا
بلند ترین و متعالی ترین مقامی که انسان می تواند در زندگی اش بدان راه
یابد ، بالایش برده است. در حقیقت آزادی و یقین ، حر را از چنگ یزید می
رباید و به آغوش خدا می افکند.
داستان حرّ بازگوی این حقیقت است که تغییر رهبری و دانش یک رهبری درست ، تا چه حد می تواند در انسان تاثیر
داشته باشد. داستان حر داستان همه ی انسان ها و داستان تمامی اجتماعات
بشری ، در برابر بحث امام شناسی ، می تواند مثال بسیار خوبی باشد.
فتح خون
یاران
, این قافله , قافله عشق است و این راه را که به سرزمین طف در کرانه فرات
میرسد راه تاریخ است و هر بامداد را این بانگ بر آسمان می رسد :
الرحیل , الرحیل
و
از رحمت خدا دور است که این باب شیدائی را بر مشتاقان لقاء خویش ببندد .
این دعوت فیضانی است که علی الدوام , زمینیان را به سوی آسمان می کشد ... و
بدان که سینه تو آسمانی لا یتناهی است با قلبی در آن , چشمه خورشید می
جوشد و گوش کن که چه خوش تر نمی دارد در تپیدن :
حسین , حسین , حسین , حسین
نمی
تپد , حسین حسین می کند . یاران شتاب کنید که زمین نه جای ماندن , که گذر
گاه است و گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذر گاه
رحل اقامت بیفکند ؟ ... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که
در کربلا , و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا
کند و او را از مرگ معاف دارد حسین که از من و تو شایسته تر است .
الرحیل , الرحیل , یاران شتاب کنید
شعر
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
تا ز غم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیر ها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
هم نفس ناله زنجیر ها
دانلود فایل Pdf